برخی قضاوت پيامبر اکرم راقبول نداشتند – تات فا

برخی قضاوت پیامبر اکرم راقبول نداشتند

برخي علاوه بر اين‌که مقام قضاوت پيامبر اکرم صلي‌الله‌عليه‌و‌آله را قبول نداشتند، به رهبري و مديريت ايشان در جامعه نيز بي‌توجه بودند. به بيان ديگر، اوامر و نواهي شخص پيامبر درباره مسائل اجتماعي و سياسي را که واجب‌الاطاعه است باور نداشتند.

رضايت به حکم پيامبر؛ دليل ايمان

برخی علاوه بر این‌که مقام قضاوت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را قبول نداشتند، به رهبری و مدیریت ایشان در جامعه نیز بی‌توجه بودند.

« در واقع، اگر بخواهیم با زبان روز و ادبیات امروزی صحبت کنیم، باید بگوییم آن‌ها گرایش سکولاریستی داشتند. یعنی دین را فقط در حوزه امور فردی (نماز و روزه و … ) می‌پذیرفتند. به عقیده آنان این‌ که چه کسی رهبر باشد، کار دین نیست و مربوط به اکثریت است! پیغمبر کاندیدای خود را پیشنهاد کرد و ما به او رأی ندادیم. ما دموکرات هستیم و اصول دموکراسی را باید عمل کنیم. هرطور که  بخواهیم عمل می‌کنیم، به نظر خداوند چه کار داریم! »

رضایت به حکم پیامبر؛ دلیل ایمان

ما معتقدیم که شریعت مقدس اسلام که بر پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نازل شده است، همه نیازمندی‌های اعتقادی، ارزشی و قانونی جامعه را تأمین می‌کند. هم‌چنین شیعیان معتقدند ضمن این‌که خدای متعال قوانین را به پیامبرش الهام فرمود، مقام دیگری هم به ایشان عنایت کرد که پس از وی به ائمه اطهار صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین منتقل شد و آن مقام اجرای قوانین و به بیان مناسب‌تر, مقام امامت بود. بزرگان، مفسرین و متکلمین نیز برای پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله چندین مقام را برشمرده‌اند؛ اصل نبوت، دریافت وحی رسالت و ابلاغ وحی به مردم و تبیین و تفسیر احکام از یک‌سو، و مقام قضاوت بین مردم و مدیریت جامعه از دیگر سوی، از جمله مقامات نبی مکرم اسلام است.

این قضاوت و مدیریت مورد اختلاف بود و در همان صدر اسلام گاهی مسلمانان قبول نمی‌کردند. در قرآن می‌خوانیم «وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَهٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ مِنْ أَمْرِهِمْ»۱ شریعت نازل شده بود و عده‌ای پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را به عنوان نبی و رسول پذیرفته بودند. گاهی برای اختلافاتی که بینشان پیش می‌آمد، به قضات یهودی مراجعه می‌کردند و یا اگر اتفاقاً پیش پیغمبر می‌آمدند، از نتیجه قضاوت ابراز ناراحتی می‌کردند تا این‌که این آیه نازل شد«فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّىَ یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُواْ فِی أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُواْ تَسْلِیمًا۲». تعبیر«فَلاَ وَرَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ» تعبیر بسیار مؤکدی است. یعنی اگر در اختلافاتشان به پیامبر مراجعه کردند، باید هرچه را قضاوت کرد از عمق دل بپذیرند، که این رضایت، دلیلی بر ایمان است.


برخی علاوه بر این‌که مقام قضاوت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را قبول نداشتند، به رهبری و مدیریت ایشان در جامعه نیز بی‌توجه بودند. به بیان دیگر، اوامر و نواهی شخص پیامبر درباره مسائل اجتماعی و سیاسی را که واجب‌الاطاعه است باور نداشتند. شاهد این امر، جریان سقیفه و وضعیت امت اسلام پس از آن است. هفتاد روز پیش از آن واقعه شوم، به حکم آیه «بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ»۳ و آیه« الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ»۴  با حضرت علی علیه‌السلام بیعت کردند و با جملاتی نظیر: «بَخْ بَخْ لَکَ یَا ابْنَ أَبِی طَالِبٍ أَصْبَحْتَ مَوْلَایَ وَ مَوْلَى کُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَه»۵  دست ایشان را فشردند، اما پس از رحلت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله وسلم، همه چیز فراموش شد و برای تعیین جانشین پیامبر جلسه گذاشتند.

 در واقع، اگر بخواهیم با زبان روز و ادبیات امروزی صحبت کنیم، باید بگوییم آن‌ها گرایش سکولاریستی داشتند. یعنی دین را فقط در حوزه امور فردی (نماز و روزه و … ) می‌پذیرفتند. به عقیده آنان این‌ که چه کسی رهبر باشد، کار دین نیست و مربوط به اکثریت است! پیغمبر کاندیدای خود را پیشنهاد کرد و ما به او رأی ندادیم. ما دموکرات هستیم و اصول دموکراسی را باید عمل کنیم. هرطور که  بخواهیم عمل می‌کنیم، به نظر خداوند چه کار داریم!

در برابر آنان عده اندکی مصداق یُسَلِّمُواْ تَسْلِیمًا بودند. وقتی پیامبراکرم یا امام معصوم به او ‌گفت: برو در آتش بنشین. ‌گفت: چشم، کفش‌هایش را درآورد و رفت در تنور نشست. یا این‌که گفت: آقا ما شما را امام و اطاعتتان را واجب می‌دانیم. حضرت فرمودند: چه اندازه؟ گفت: اگر این سیب را ببرید و بگویید نصفش حلال است و نصف دیگرش حرام، من اطاعت امر می‌کنم و هیچ‌گاه از شما درباره چرایی آن نمی‌پرسم، چون می‌دانم شما به گزاف سخن نمی‌گویید و آن‌چه می‌فرمایید سخن خداوند است. عده‌ای این‌گونه بودند و عده‌ای دیگر حکم صریح قرآن کریم را هم نمی‌پذیرفتند. البته باید توجه داشت این امر اختصاص به آن زمان نداشت و تاکنون هم ادامه دارد.

چنین نیست که پس از عهد پیغمبر اکرم یا ائمه اطهار، مردم یک‌دست شده باشند؛ یا همه باطل و یا همه حق؛ بلکه ممزوج حق و باطل هستند: أَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَسَالَتْ أَوْدِیَهٌ بِقَدَرِهَافَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَدًا رَّابِیًا وَمِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ ابْتِغَاء حِلْیَهٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِّثْلُهُ َذَلِکَ یَضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاء وَأَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الأَرْضِ کَذَلِکَ یَضْرِبُ اللّهُ الأَمْثَالَ»۶ و تا پایان این عالم، حق و باطل آمیخته است و تا صاحب‌الامر چه صلاح بداند و چگونه لِیَمِیزَ اللّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ بشود.

گزیده ای از بیانات آیت‌الله مصباح یزدی درجمع دبیران کانون هم‌اندیشی استان‌ها در تاریخ ۲۶/۶/۱۳۹۰

http://mesbahyazdi.ir/node/3675